پاکی جوان و ...
و اگر لقمه پاک و طیب باشد سبب نورانیت فرزند میشود، در تاریخ نقل شده است یک جوانی بر سر جوی آبی نشسته بود، دید یک سیب زیبایی روی آب میآید دست برد و سیب را گرفت و خورد.وقتی که خورد متوجه این نکته شد که خوب! این سیب مال چه کسی بود؟ تو خوردی! جریان آب را گرفت و دنبال کرد دید آب از درون باغی میآید، درب باغ را زد، باغبان بیرون آمد، گفت: آقا یک سیب از باغ شما در جریان آب افتاد، بیرون آمد، من خوردم مرا حلال کن، صاحب باغ گفت این باغ مال چهار برادر است یک چهارمش حق من بود حلال کردم، سه چهارمش مال سه برادرم است، گفت: خوب آدرس آنها را بده تا بروم حلالیت بطلبم.
گفت: یکی از آنها در فلان محله است. دیگری در فلان محله و برادر دیگر در کشور همسایه است، آدرش را گرفت و آمد درب خانه آن دو برادر قصه را گفت و حلیت گرفت رفت به کشور مجاور و درب خانه برادر آخر را زد، درب را باز کردند، گفت من از ایران آمدهام، قصه این است که یک سیب خوردهام مال باغ شما بوده است، آمدهام حلیت بگیرم، گفت: به یک شرط حلالت میکنم، گفت: به چه شرطی گفت: من یک دختری دارم که هم کور است هم کر است هم لال است، راضی میشوی با او ازدواج کنی، گفت: بله، به خاطر اینکه از حرام نجات پیدا کنم، وارد خانه شد و خطبه عقد را خواندند و رفت به حجله دید دختر، حوریهای است از حوریههای بهشت هم چشمان قشنگ دارد و هم تکلم خوبی دارد و هم شنوایی رسائی دارد، بیرون آمد به پدر دختر گفت: مگه نگفتی دخترم کر است و کور است و لال است، گفت: دروغ نگفتم، گفتم کور است چون تا به حال چشمش به نامحرمی نیفتاده، گفتم: لال است چون تا به حال با نامحرم تکلم نکرده است. گفتم: کر است چون تا به حال صدای نامحرم به گوشش نرسیده است، گفت: خوب! چرا این را برای ما تهیه دیدی و به من پیشنهاد کردی؟
گفت: شبهای زیادی دعا میکردم که خدایا چنین دسته گلی به من دادی صالحه، وجیه، مومنه، خدایا یک داماد مؤمنی هم به من بده، نمیدانم این دختر را به دست که بدهم، تو که در خانه من را زدی، دیدم به خاطر یک چهارم سیب بلند شدی از ایران آمدهای حلالیت بگیری، دیدم تو لیاقت داری این دسته گل را تصاحب کنی و خدا هم از آن پدر و مادر یک پسری خلق کرد به نام شیخ احمد مقدس اردبیلی که سنبل علم، تقوا و ضربالمثل نورانیت و قداست است، نقش پدر و مادر و نقش لقمه اثر وضعی دارد.