مدت عمر و محل دفن حضرت یوسف (علی نبیّنا و آله و علیه السلام )
در احوال یعقوب پیامبر آمده است چون آن حضرت از دنیا رفت ،حضرت یوسف طبق وصیت پدر جنازه اش را به فلسطین برد و در کنار قبرحضرت ابراهیم و اسحاق دفن نمود و به مصر بازگشت.جمع کثیرى گفته اند مدت توقف آن حضرت در مصر هفده سال بوده که پس از آن وفات نمود.
درباره مدت عمر حضرت یوسف برخى 110 سال را ذکر کرده اند و از امام صادق ( علیه السلام ) نیز روایتی طبق این قول هست.
حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ به قدری محبوبیت
اجتماعی پیدا کرده و عزّت فوق العادهای نزد مردم مصر داشت که پس از فوتش
بر سر محل به خاک سپاریش نزاع شد. هر طایفهای میخواست جنازه یوسف در محل
آنها دفن شود، تا قبر او مایه برکت در زندگیشان باشد. بالاخره رأی بر این
شد که جنازه یوسف را در رود نیل دفن کنند، زیرا آب رود که از روی قبر رد
میشد مورد استفاده همه قرار میگرفت و با این ترتیب همه مردم به فیض و
برکت وجود پاک حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ میرسیدند
جنازه
حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ را در میان رود نیل دفن کردند تا زمانی که حضرت
موسی ـ علیه السلام ـ میخواست با بنی اسرائیل از مصر خارج شود. در این
هنگام جنازه را از قبر درآورده و به سوی فلسطین آورده و دفن کردند، تا به
وصیت حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ عمل شده باشد. خداوند به پیامبر اسلام ـ
صلّی الله علیه و آله ـ خطاب نموده و میفرماید:
«ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیبِ نُوحِیهِ إِلَیکَ وَ ما کُنْتَ لَدَیهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یمْکُرُونَ؛
اینها از اخبار غیبی است که به تو وحی کردیم، تو نزد برادران یوسف نبودی در آن موقعی که مکر کردند (تا یوسف را به چاه بیفکنند).»[1]
«لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِأُولِی الْأَبْصار...؛
در داستانهای ایشان (یوسف و یعقوب و برادران یوسف و داستانهای پیامبران دیگر)، درسهای آموزندهای برای صاحبان بصیرت است.»[2]
این داستانها حاکی از واقعیتهای حقیقی است، نه آن که آنها را ساخته باشند.[3]
جالب
توجه این که: مدتی ماه (بر اثر ابرهای متراکم) بر بنی اسرائیل طلوع نکرد
(هرگاه میخواستند از مصر به طرف شام بروند احتیاج به نور ماه داشتند و
گرنه راه را گم میکردند) به حضرت موسی ـ علیه السلام ـ وحی شد که
استخوانهای یوسف را از قبر بیرون آورد (تا وصیت او انجام گیرد) در این
صورت، ماه را بر شما طالع خواهم کرد.
جنازه حضرت یوسف ـ علیه
السلام ـ را در میان رود نیل دفن کردند تا زمانی که حضرت موسی ـ علیه
السلام ـ میخواست با بنی اسرائیل از مصر خارج شود. در این هنگام جنازه را
از قبر درآورده و به سوی فلسطین آورده و دفن کردند، تا به وصیت حضرت یوسف ـ
علیه السلام ـ عمل شده باشد.
موسی ـ علیه السلام ـ پرسید که چه
کسی از جایگاه قبر یوسف آگاه است؟ گفتند: پیرزنی آگاهی دارد. موسی ـ علیه
السلام ـ دستور داد که آن پیرزن را که از پیری، فرتوت و نابینا شده بود،
نزدش آوردند. حضرت موسی ـ علیه السلام ـ به او فرمود: «آیا قبر یوسف را
میشناسی؟»
پیرزن عرض کرد: آری.
حضرت موسی ـ علیه السلام ـ فرمود: ما را به آن اطّلاع بده.
او گفت: اطلاع نمیدهم مگر آن که چهار حاجتم را بر آوری:
اول: این که پاهایم را درست کنی.
دوم: اینکه از پیری برگردم و جوان شوم.
سوم: آن که چشمم را بینا کنی.
چهارم: آن که مرا با خود به بهشت ببری.
این
مطلب بر موسی ـ علیه السلام ـ بزرگ و سنگین آمد. از طرف خدا به موسی ـ
علیه السلام ـ وحی شد، حوائج او را برآور. حوائج پیر زن برآورده شد. آن گاه
او مکان قبر یوسف ـ علیه السلام ـ را نشان داد.
موسی ـ علیه
السلام ـ در میان رود نیل جنازه یوسف ـ علیه السلام ـ را که در میان تابوتی
از مرمر بود بیرون آورد و به سوی شام برد. آن گاه ماه طلوع کرد. از این
رو، اهل کتاب، مردههای خود را به شام حمل کرده و در آن جا دفن میکنند. [4]
جنازه
یوسف ـ علیه السلام ـ را (بنابر مشهور) کنار قبر پدران خود دفن کردند.
اینک در شش فرسخی بیت المقدس، مکانی به نام قدس خلیل معروف است که قبر یوسف
ـ علیه السلام ـ در آن جا است.
حُسن عمل و نیکوکاری این نتایج
را دارد که خداوند پس از حدود چهار صد سال با این ترتیبی که خاطر نشان شد،
طوری حوادث را ردیف کرد، تا وصیت حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ به دست پیامبر
بزرگ و اولوا العزمی چون حضرت موسی ـ علیه السلام ـ انجام شود، و به برکت
معرّفی قبر یوسف ـ علیه السلام ـ به پیر زنی آن قدر لطف و عنایت گردد.[5]
آری،
یوسف ـ علیه السلام ـ بر اثر پرهیزکاری و خدا ترسی، آن چنان مقام ارجمندی
در پیشگاه خدا پیدا کرد که در روایت آمده: هنگامی که پیامبر اسلام ـ صلّی
الله علیه و آله ـ در شب معراج، به آسمان سوم رسید، یوسف ـ علیه السلام ـ
را در آن جا به گونهای دید که:
«کانَ فَضْلُ حُسْنِهِ عَلی سایرِ
الْخَلْقِ کَفَضْلِ الْقَمَرِ لَیلَهِ الْبَدْرِ عَلی سایرِ النُّجُومِ؛
زیبائیش نسبت به سایر مخلوقات، همانند زیبایی ماه در شب چهارده نسبت به
ستارگان بود.»[6]
________________________________________
[1] . یوسف، 103.
[2] . یوسف، 111.
[3] . مجمع البیان، ج 5، ص 262ـ266.
[4] . علل الشرایع، ص 107؛ بحار، ج 13، ص 127.
[5]
. در بعضی از روایات نقل شده که پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ در
سفری در بیابان به چادر نشینی برخورد، چادر نشین حضرت را شناخت، بسیار
پذیرایی کرد. هنگام خداحافظی، رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ به او
فرمود: هرگاه از ما چیزی بخواهی از خدا میخواهیم که به تو عنایت کند؛ او
در جواب گفت: از خدا بخواه شتری به من بدهد که موقع حرکت، اثاثیه خود را بر
آن بگذارم و چند گوسفند به من عطا کند که در این صحرا آنها را بچرانم، و
از شیرشان استفاده کنم. حضرت آنها را از خدا تقاضا نمود. خداوند هم تقاضای
حضرت را برآورد. در این هنگام رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به اصحاب
خود رو کرد و فرمود: ای کاش این مرد نظر و همتش بلند بود و مثل عجوزه بنی
اسرائیل، خیر دنیا و آخرت را از ما میخواست تا آن را از خدا میخواستم، و
خدا به او میداد، اصحاب تقاضای بیان قصه عجوزه بنی اسرائیل را نمودند.
حضرت داستان عجوزه را به طور مشروح برای اصحاب شرح دادند. در این روایت است
که آن عجوزه چند حاجت خواست و برآورده شد: 1. جوان شود 2. همسر موسی گردد
3. در بهشت هم همسر موسی باشد.
[6] . بحار، ج 18، ص 325.